حرف شصتو نهم...زندگی بعد از کنکور

سلام الان که دقت یکنم میبینم عنوانم اسم یه فیلمه با بازیه بازیگر زن مورد علاقم ولی این چیزو عوض نمیکنه دلم میخواد تو خودم موچاله بشم از همه ببرم اعصابم خورده که باعث اعصاب خورد بقیه ام امشب مشکلمو گفتم بلند گفتم،محمد هم بود...نمیتونستم نگم ینی جایی برای پوشوندن نبود دلم به حالم سوخت وقتی داشتم اشک میریختم و حرف میزدم دلم برای خودم سوخت وقتی برق اشکو تو چشمای محمد دیدم از حال بد خودم،برق اشک تو چشمای محمد ینی حال خودم بد داغون بود بددد الانم که دارم تایپ میکنم و صورتم خیسه حالم خوب نیس باز دم بعضی ها گرم که حواسشون به ما هست مث رفیق خودم که که براش مهم بود این خودش نوع ویژه ای از خوشحالیه کوتاهه مث محمد که 4 بار به بهونه های الکی اومد زیر زمین که مطمعن شه گریه نمیکنم دلم میخواد درو جفت کنم لوله بخاری رو در بیارم و بعد بخوابم.... کاش یه روزی جرعت این کارو داشتم کاش من یک مسلمون نبودم من یکم دارم حس میکنم این حجم از جنگ اعصاب برای یه دختر 20 ساله زیادی زیادیه بابا میگه نیمه پر لیوانو نگا کن دارم خودم تو خودم خفه میشم از بس نیمه های نه چندان پر لیوانمو نگاه کردم هر شب تنهایی ینی همین ینی بعد از هیاهوی روز،بعد از اینکه همه اروم میرن میخوابن،بعد از اینکه بقیه مشغول استراحت میشن تازه من میفهمم دور و برم چه خبره وقتی همه چشماشونو میبندن من تازه باز میکنم به روی زندگیم هر شب تنهایی......امش حرف شصتو نهم...زندگی بعد از کنکور...